باران باران ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

برای زیباترین بهانه زندگیم باران

یه روز خوب یک اتفاق خوب

وای خدا جونم شکرت . روزی هزار بار شکرت می کنم بابت این فرشته کوچولو . امروز دختر من نشست . خیلی خوب و قشنگ . خدا جونم شکرت که دارم این روزا رو مببینم . دختر قشنگم داره روز به روز بزرگتر می شه و من با ثانیه ثانیه هاش دارم زندگی می کنم .  ...
24 آذر 1393

فسقلی خرابکار

مامانی الان که دارم برات می نویسم شما لالا کردین  البته با کلی مصیبت ,بابا رضا هم رفته ماموریت و من و تو رو تنها گذاشته . تازگیها شبها مقاومت می کنی که نخوابی . خانومی حسابی شیطون شدی . همه چی و می خوای بگیری و خرابکاری کنی . وقتی می خوام جات و عوض کنم سریع قلت می زنی و فرار می کنی . خلاصه هم شیطون شدی هم خوردنی . دیگه کاملا ددر و می شناسی تا من مانتو روسری می پوشم گریه می کنی و می پری بغلم . حاضرم نیستی چند ثانیه بغل کسی بمونی . دیشب اتفاق عجیبی افتاد من پارمیس و بغلم کردم تو هم بغل خاله سارا بودی وقتی نگاهت به من افتاد زدی زیر گریه و از بغل خاله سارا پریدی بغلم . دختر حسودم نمی دونی چقدر عشق کردم . با تمام وجودم بغلت کردم و بوسیدمت . ...
24 آذر 1393

تولد نگین

دختر کوچولو مامان تا حالا 2 تا جشن تولد رفته یکی تولد پارمیس یکی هم تولد نگین . کاغذهای رنگی , بادکنک ها , موسیقی و شادی بچه باران کوچولو رو حسابی هیجان زده کرده بود . فسقلی مامان کلی جیغ زد و خوشحالی کرد . خدا رو شکر که نمی تونست راه بره وگرنه کل مهمونی و بهم می ریخت . خیلی شب خوبی بود و به ما خیلی خوش گذشت . پارمیس و نگین عزیز ممنون .   ...
24 آذر 1393

من نگرانم

باران کوچولوم داره 7 ماهش تموم می شه ولی هنوز نه میشینه نه چهاردست و پا میره . من نگرانم . ...
10 آذر 1393

باران در سرزمین عجایب

باران مامان سلام . مدتهاست که برات ننوشتم . آخه این روزا خیلی بهانه گیر شدی و من مجبورم زمان بیشتری رو برات بزارم . الان هم مثل یک عروسک کوچولو چشمات ویستی و لالا کردی . مامان بارانی 2 روز پیش به همراه خاله سارا و پارمیس و خاله نازی به سرزمین عجایب رفتیم . خیلی کنجکاو بودی . با مامان و پارمیس سوار قطار و چرخ فلک شدیم . خلاصه کلی به همون خوش گذشت . 
10 آذر 1393
1